loading...
عاشقانه ها
سامان بازدید : 274 1390/03/07 نظرات (1)

5455

.

  لحظه ها را می شمارم تا بیایی نازنین
لحظه های پر زبی تابی کجایی نازنین

صفحه ساعت دگر طاقت ندارد ای دریغ
انتظارت دشمن است آخر کجایی نازنین

سنگ تنهای حیاط خانه را دیدم شبی
گریه می کرد از غمت آنجا کجایی نازنین

روز و شب اینجا و آنجا گشته ام در جستجو
آیتی نامی نشانی پس کجایی نازنین

.

....................................

..

 

654554
آسمون ابری شده ، ستاره خوابه نازنین
لذت یکی شدن با تو سرابه نازنین
 دریا تو نگاه تو قشنگ و آبی تر میشه
اما سهم من ازش فقط یه خوابه نازنین
 همیشه قسمت من ازت یه خوابه نازنین
 همیشه بودن تو برام سرابه نازنین
 لمس عشقم که خیال توی قلبت می دونم
دیگه چشمات و نبند نگاتو ازم نگیر
هر کسی بهونه می خواد واسه زنده بودنش
 تو بیا بهونه باش و توی ذهن من نمیر
 تو بهونهء قشنگِ زندگیمی نازنین
 تو یه شعر موندگاری توی قلبم نازنین
تو شبای بی کسی مو حسرت و دلواپسی مو
 تو طلوع خستگی مو که ندیدی نازنین
گریه های بی صدا مو نشنیدی نازنین
بغض تلخ این سکوت رو نشکستی نازنین
 خواستم این ترانه رو پیش کش چشمات بکنم
 تو خودت خدای این ترانه هایی نازنین
هیچ بهانه ای نبود واسه دوباره دیدنت
 تو بهونه ی همه بهانه هایی نازنین
...
....................................................
..
پا که میگذاری به لحظه هایم چه حالی پیدا می کند دلم !

آسمانی می شود وقتی که لحظه هایم مال تو می شوند !

نازنین غریبم ،

چقدر دلتنگم برای لحظه های با تو سر کردن !

لحظه ها تو را طلب می کنند !

چشم انتظارم ! بیش از این انتظار ؟؟؟

نازنین
غریبم ،

یک دم با من باش!به اندازه آه کشیدن آه یک مظلوم!
.
.............................
.
نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت

پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت

کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد

خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت

درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد

آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت

خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد

که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت

رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد

چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت

بود آیا که ز دیوانه ی خود یاد کند

آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت

سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش

عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت
......................
.
یاس عشق
دیروز در کنار تو احساس عشق بود
دستان کوچکت که پر از یاس عشق بود
دستان کوچکت که جنون مرا نوشت
این واژه های غرق به خون مرا نوشت
هرجا که رد پای شما هست می روم
فکری بکن به حال من از دست می روم
قلبم شکسته است و هی سرد می شوم
بگذار بشکند عوضش مرد می شوم
دستان خسته ام به شقایق نمی رسد
فریاد من به گوش خلایق نمی رسد
این دست ها همیشه پر از بوی یاس نیست
یا مثل چشم های شما با کلاس نیست
این رسم زندگی ست بزرگ و بزرگ تر
هر چه بزرگ تر و سپس هرچه گرگ تر
بین خودم و آینه دیوار می کشم
هرشب که پشت پنجره سیگار می کشم
شاید هنوز فرصت عصیان و مرگ هست
در ذهن ابرهای درونم تگرگ هست
بانوی دشت های قشنگی که سوختی
عشق مرا به رهگذران می فروختی
چشمانتان پر از هیجان نیست نازنین
این دست ها همیشه جوان نیست نازنین
شاید کسی که بین غزل های من گم است
در فصل های زندگی ام فصل پنجم است
یا نه درست مثل خودم لاابالی است
از مردمان غمزدهء این حوالی است
حالا ببین علیه خودم غرق می شوم
در منتها الیه خودم غرق می شوم
دلشوره های سرخ دلم ناتمام ماند
احساس می کنم غزلم ناتمام ماند
.
..........................
.
رقیب من !

تو می دانی

آن نازنین

ــ عشق نافرجام من ــ

هر نیمه شب در خواب من پرسه می زند ؟!

که هر شب سر همان قرار همیشگی

می آید و من از ترس خیانت از خواب می پرم ؟!
....0
..............................
.
صبر کن عشق زمین گیر شود بعد برو

یا دل ازدیدن تو سیر شود بعدبرو

ای کبوتر به کجا؟ قدر دگر صبر بکن آسمان پای پرت پیر شود بعد برو

نازنینم تو اگر گریه کنی بغض من نیز می شکند

خنده کن عشق زمین گیر شود بعد برو

یک نفر حسرت لبخند تو را میدارد صبر کن گریه به زنجیر شود بعد برو

خواب دیدی شبی از راه سوارت آمد باش ای نازنین خواب تو تعبیر شود بعد برو ...
...
....................
.
دهانت  را می بویند
مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را می بویند
مبادا شعله ای در آن نهان باشد
روزگار غریبی است نازنین
و عشق را
کنار تیرک راه بند
تازیانه می زنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
در این بن بست کج و پیچ و سرما
 آتش را
به سوخت بار سرود و شعر
فروزان می دارند
به اندیشیدن خطر مکن
روزگار غریبی است نازنین
آن که بر در می کوبد شبا هنگام
 به کشتن چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد

آنک قصابان اند
 بر گذرگاه ها مستقر
 با کنده و ساتوری خون آلود

روزگار غریبی است نازنین
و تبسم را بر لبها جراحی می کنند
 و ترانه را بر دهان
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد

کباب قناری
بر آتش سوسن و یاس

روزگار غریبی است نازنین

ابلیس پیروز مست
 سور عزای ما را بر سفره نشسته است
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد
.
..................
.
اگر چشمان من درياست تويي فانوس شبهايش
اگر حرفي زدم از گل توي معنا و مفهومش

به آن لبخندت که چون لبخند گلهاست
 به رخسارت که چون مهتاب زیباست

به گلهای بهار عشق و مستی
به قرآنی که آن را میپرستی

قسم ای نازنین تا زنده هستم
تو را من دوست دارم میپرستم

درون کلبه تاریک و تارم
تویی تنها چراغ روزگارم

کبوترهای شعرم تیر خوردند
 نمیبینی که عمری بی قرارم
....
...........................................................
..
جز در سرای چشم تو جایی ندارم
ای آسمانی! بی تو فردایی ندارم
دل دادمت گفتی که جان میخواهم از تو
جانم بگیر ای نازنین نایی ندارم
دل داده ام جان میدهم حتی برایت
جان میسپارم راحت امایی ندارم
شب تا سحر مستم به رویای نگاهت
آخر به جز چشم تو رویایی ندارم
ندایم و هر شب صدایت میزنم من
از خنجر اغیار پروایی ندارم
گویند سر کن نغمه ای بلبل در این باغ
تا تو نباشی شوق غوغایی ندارم
دیگر بیا دستم بگیر ای آسمانی
دیگر توان درد تنهایی ندارم

.
.
...........
.
هر چه باشی نازنین ، ایام خارت میکند
هر چه باشی شیر دل دنیا شکارت میکند

هر چه باشی با لب خندان میان دیگران
عاقبت دست طبیعت اشک بارانت میکند
.
..........
.
اينجا غروبه نازنين
دنيا دروغه نازنين
تو شهر غربت، زندگي
چه بي فروغه
نازنين

رنگين کمونه آسمون، قناريهاي بي زبون
لحظه ی سخت رفتنه، از عاشقي دل کندنه

پرنده هاي بي وطن
همه اسيرن مثل من
صداي خوندن ندارن
آه ه ه ه ه ه ه آه ه

وقتي که تنهايي مياد
ستاره اي در نمياد
اميد موندن ندارم

خسته شدم از اين روزاي بي کسي
اي هم صدا پس کي به دادم ميرسي؟
تو غربته شهر فرنگه کاغذي
مرگم رسيد، پس کي به دادم ميرسي؟

شهر من اون شهر ديگه است
ستاره هاش رنگ ديگه است
خورشيد و ماهش آشناست
اونجا يک دنياي ديگه است
خشِ خشِ زنجيراش مياد
گريه ی شب گيراش مياد
اما صداي عاشقي،
از سوي کوچه هاش مياد
اينجا غروبه
نازنين
دنيا دروغه
نازنين
تو شهر غربت، زندگي
چه بي فروغه
نازنين

رنگين کمونه آسمون، قناريهاي بي زبون
لحظه ی سخت رفتنه، از عاشقي دل کندنه
.
..............................
.......
لحظه هاي بي تو بودن گر چه با ياد تو بود
سهم من از با تو بودن گريه و داد تو بود
غير دل لايق ندانستم بريزم پاي تو
اشك چشمانم گرفته در نبودت جاي تو
قصه پايان عشق ما به هر جا سر زده
چون كبوتر بر خيال لحظه هايم پر زده
مي روم ديگر زمن نامي نبر تا زنده ام
گر بگيري رد پايم بعد از اين شرمنده ام
مي روم با خاطرات مرده ام خلوت كنم
شايد از درد تو بر ديوانگي عادت كنم
ميروم اما بدان اين قلب من حيران توست
تا ابد اي نازنين چشمان من گريان توست
.
...............................
.
شـبگردي مي‌کنــــم.

اما صداي نفــس‌هايـــت را از پشــت

هيچ پنـجره و ديواري نمي‌شــنوم.

آســوده بخواب نازنيـنم،

شــــهر در امن و امان اســــت ...

تنها خانه‌ي من اســت که در آتــــش مي‌ســـــوزد...
.
........................
...........
ای نازنین جواب معمای من تویی
تنها چراغ روشن شبهای من تویی
امشب هوای کوه و بیابان به سر زده است
دست مرا بگیر که مجنونم ولیلای من تویی
....
..................
....
یکی بود یکی نبود یه عاشقی بود که
یه روز بهت میگفت دوست داره
اخ که دوست داره هنوز
دلم یه دیوونه شده بهت نیاز داره هنوز
از دل دیوونه نترس اخ که دوست داره هنوز
شب که میشه به عشق تو غزل غزل صدا میشم
ترانه خون قصه تموم عاشقا میشم
گفتی که با وفا بشم سهم من از وفا تویی
سهم من خودم تویی سهم من از خدا تویی
گفتی که دل تنگی نکن اخه مگه میشه نازنین
حال پریشون منو ندیدی بیا ببین
شب که میشه به عشق تو غزل غزل صدا میشم
ترانه خون قصه تموم عاشقا میشم
..........
.............................
.....
خوشا شب نشستن به پهلوی تو
تـــماشای پـــرواز گـــــیسوی تو

خوشا با تــو سرگرم صحبت شدن
وســـجده به محـــراب ابـــروی تو

خوشا در نگاه تو چون می خـــراب
خوشا نـــازنین چشم نــــازوی تو

دو چـــشم پـــر از کهربای خموش
که نـــاگه مرا میکشد ســـوی تو

خوشا بـــازی دســـت اعـــجاز گر
که گـــل چیند از بــــاغ جادوی تو

بیا پــــــر شوم از تو تا پــــر شود
ســــکوت زمین از هــــیاهوی تو
...
...
...

اي نازنين اي نازنين در آينه ما را ببين
از شرم اين صد چهره ها در آينه افتاده چين

از تندباد حادثه گفتي كه جان در برده ايم
اما چه جان در بردني ديريست كه در خود مرده ايم
اي
نازنين اي نازنين در آينه ما را ببين
از شرم اين صد چهره ها در آينه افتاده چين

اينجا بجز درد و دروغ هم خانه اي با ما نبود
در غربت من مثل من هرگز كسي تنها نبود
عشق و شعور و اعتقاد كالاي بازار كساد
سوداگران در شكل دوست بر نارفيقان شرم باد
هجرت سرابي بود و بس خوابي كه تعبيري نداشت
هر كس كه روزي يار بود اينجا مرا تنها گذاشت
اينجا مرا تنها گذاشت
اي
نازنين اي نازنين در آينه ما را ببين
از شرم اين صد چهره ها در آينه افتاده چين

من با تو گريه كرده ام در سوگ همراهان خويش
آنان كه عاشق مانده اند در خانه بر پيمان خويش
اي مثل من در خود اسير ليلاي من با من بمير
تنها به يمن مرگ ما اين قصه مي ماند به جا
هجرت سرابي بود و بس خوابي كه تعبيري نداشت
هر كس كه روزي يار بود اينجا مرا تنها گذاشت
اينجا مرا تنها گذاشت
اي
نازنين اي نازنين در آينه ما را ببين
از شرم اين صد چهره ها در آينه افتاده چين

اي مثل من در خود اسير ليلاي من با من بمير
تنها به يمن مرگ ما اين قصه مي ماند به جا
اي
نازنين اي نازنين در آينه ما را ببين
از شرم اين صد چهره ها در آينه افتاده چين

..

...............................

..

گاهي كه دلم
به اندازهء تمام غروبها مي گيرد
چشمهايم را فراموش مي كنم
اما دريغ كه گريه ی دستانم نيز مرا به تو نمي رساند
من از تراكم سياه ابرها مي ترسم و هيچ كس
مهربانتر از گنجشكهاي كوچك كوچه هاي كودكي ام نيست

و كسي دلهره هاي بزرگ قلب كوچكم را نمي شناسد
و يا كابوسهاي شبانه ام را نمي داند
با اين همه ، نازنين ، اين تمام واقعه نيست
از دل هر كوه كوره راهي مي گذرد
و هر اقيانوس به ساحلي مي رسد
و شبي نيست كه طلوع سپيده اي در پايانش نباشد
از چهل فصل دست كم يكي كه بهار است


من هنوز ترا دارم

...

......................

.

دیر گاهیست دل من می پندارد
دل هر كس دل نیست
قلبها از آهن و سنگ
قلبها بی خبر از عاطفه اند
بی وفایی تا به كی از پا فتادم نازنین
بر دلم از عشق تو داغی نهادم نازنین
من كه هم چون كوه بودم در دیار عاشقان
برگ كاهم كردی دادی به بادم نازنین

.................

.

راه و رسم دلبری را خوب می دانی و بس
خوب بردی تو دلم را ای ثمین تر از نفس
کرده ای دل را اسیر خود نگردانی رها
همچو مرغی پر شکسته مانده در کنج قفس
باز کن در را و آزادم کن از بند فراق
تا کشم یک لحظه در باغ تماشایت نفس
سرخوش و مستم ز دیدار گلی چون تو عزیز
کین چنین یاری نبیند تا قیامت هیچ کس
تا نگردانی لبم یکبار مهمان لبت
اشک می آید ز چشم چشمه ام همچون ارس
نازنینم تا نمردم زودتر بنمای رخ
ای تو خواب هر شبم عشقم به فریادم برس

..

........................

..

اگر مانده بودی تورا تا به عرش خدا می رساندم
اگر مانده بودی تورا تا دل قصه ها می کشاندم
اگر با تو بودم ، به شب های غربت که تنها نبودم
اگر مانده بودی ز تو می نوشتم تو را می سرودم
مانده بودی اگر نازنینم زندگی رنگ و بوی دگر داشت
این شب سرد و غمگین خونه با وجود تو رنگ سحر داشت
با تو این مرغک پر شکسته  ، مانده بودی اگر بال و پر داشت
با تو بیمی نبودش ز طوفان ، مانده بودی اگر همسفر داشت
هستی ام را با آتش کشیدی ، سوختم من ندیدی  ندیدی
مرگ دل آرزویت اگر بود ، مانده بودی اگر می شنیدی
با تو دریا پر از دیدنی بود ، شب ستاره گلی چیدنی بود
خاک تن شسته در موج باران در کنار تو بوسیدنی بود
بعد تو خشم دریا و ساحل ، بعد تو پای من مانده در گل
مانده بودی اگر موج دریا ، تا ابد هم پر از دیدنی بود
با تو و عشق تو زنده بودم ، بعد تو من خودم هم نبودم
بهترین شعر هستی رو با تو ، مانده بودی اگر می سرودم
مانده بودی اگر می سرودم
مانده بودی اگر نازنینم..

.......

.

................

نازنین یگانه من
نگاهت را از من بر نگیر که بی آن تنها ترینم
و کلماتت را از من دریغ مدار که
سکوت تو لحظه هایم را از هم میدرد
و لبخندت را از من پنهان مکن
که خنده ات شکوفه های عشقم را به ثمر میرساند
گامهایت را استوار ساز و شانه هایت را تکیه گاهم کن
که بی تو پر میشوم از تمام خزانه های نیامده

.

..................................

.

در بنفشه زار چشم تو ،
من ز بهترین بهشت ها گذشتم !
من به بهترین بهار ها رسیدم !
ای غم تو همزبان بهترین دقایق حیات من ،
لحظه های هستی من از تو پر شده است !
در تمام روز
در تمام شب
در تمام هفته
در تمام ماه
در فضای خانه ، کوچه ، ماه
در هوا ، زمین ، درخت ، سبزه ، آب
در خطوط مبهم کتاب !

ای جدایی تو بهترین بهانه گریستن !
بی تو من به حسرتی نگفتنی رسیده ام !
ای نوازش تو بهترین امید زیستن ،
در کنار تو
من ز اوج لذتی نگفتنی گذشته ام !
روی مخمل لطیف گونه هات
غنچه های رنگ رنگ ، ناز
برگ های تازه تازه باز میکند !
بهتر از تمام رنگ ها ، رازها !
نازنین من !
نام تو مرا همیشه مست میکند ،
بهتر از شراب.........
بهتر از تمام شعرهای ناب !
نام تو اگر چه بهترین سرود زندگیست ،
من تو را به خلوت خدایی خود :
( بهترین ، بهترین من ) خطاب میکنم،
بهترین ، بهترین من !

.

..................

.

نازنين از تو چه پنهان كه هوايت كردم

به تمناي وجودت كه صدايت كردم

اي تو رويا همه وقتي به سراغم آيي

چه بگويم كه دلم خوش به هوايت كردم

نوش و مِي ، مي طلبم از تو و هم زباني ات

چه كنم ياسمنم ، ناي و نوايت كردم

همه زندگاني ام لحظه آرامش تو است

كه دگر تاب و تبم را به فدايت كردم

بشكني ساز دلم را ، چه بگويم از تو؟

كه دگر ساز دلم را كوك ندايت كردم

اي گل قاصدكم ، دست به دستان تواَم

كه كنون راه دلم به سرايت كردم

.....

...............................

.

زیبای نازنینم سلام
درست است که در محضر پادشاهی چشمانت هیچ گاه مجاز به طرح سوالی نبوده و نیستم و نخواهم بود، اما امان از فراموشی، دردسر پادشاهی ات دردسر فراموشی ام را صد چندان کرد و باز هم پرسیدم. بگذریم از خیلی چیزهای که اگر چه پرسش نیستند اما علامت تعجب دارند. زیبای من! آنقدر دیوانه نخواستن و کم رنگ بودن و هر گونه بود با منی که همیشه می گذاری ام برای بعد. من همیشه به آدم هایی که به حالای تو تعلق دارند حسودی ام می شود، به آنانی که پشت خط تراوش کلام نقره ای ات می آیند و جلوی خط کنار هم بودنمان خط موازی می کشند که مبادا آخرش رسیدن باشد.
زیباترینم! دلم می خواهد بگویی که می دانی تمام نفس هایم جور عجیبی به تو متصل است حتی به نخواستنت و من می دانم که هیچ چیز همان نخواستن تو به من هرگز مربوط نیست، اما باز هم به خود می بالم که می گذاری ام برای بعدهای نیامده دور نه برای هیچ وقت، فکرش را بکن شاید من یک روز، روز مبادای تو باشم و آن به من حس نفس کشیدن می بخشد.
زیبا یاد مدرسه ام می افتم و زنگ بعدی که درسش سخت بود، اما با وجود سختی همیشه می آمد و گفتن تو هم مثل روز مبادا و مثل آن زنگ نیامده سخت می آید و می رود و من روز مبادای تو خواهم شد و آن وقت آدم های حالای تو نیستند که من غصه بودنشان را بخورم.
زیبای من! خیلی ها ستاره شدنت را وسیله نور گرفتنشان می کنند ولی من فقط می خواهم ستاره بودنت را از دور به نظاره بنشینم!همین
دعا می کنم یک روز مال حالای تو باشم، حتی اگر آن روز، روز مبادای دوری باشد که در تقویم سال های بعد گم شده است. مثل چیزی که می خواهی و به قول شاعری که نمی دانم کیست، در غبارها گم می شود.
فرشته ترینم! هر چه بگویی عاشقانه است. خنده ات، فریادت، بغضت، اخمت، بارانت، طوفانت، تنفست، همه برایم عشق است. مرا ببخش که گاهی یادم می رود داناترین ها موظف نیستند به جرم داشتن دانستن هر چیز کوچک و بزرگی به سئوالات یک دیوانه عاشق پاسخ بدهند. تمرین می کنم تا تکرار نکنم.
لااقل مرا برای روز مبادایت بگذار
کسی که تا تو را دارد آرزوی داشتن هیچ چیز را ندارد.

..................................

.

نازنین تر از تو کسی نیست که یادش بکنم
 سرو دل عاشق یک ناز نگاهش بکنم
تا زمان هست و زمین هست بگویم ای دوست
تو عزیزی، و همی جان به فدایش بکنم

.

...............................

.

من امشب با هجوم اشک میگویم .

دلم از روز و شب تنگ است باور کن.

غزلهایم همه لبریز اندوهند.

نگاهم بی تو بی رنگ است باور کن.

میان دفتر عمرم هزاران حرف بی معناست.

ولی افسوس فلب واژه ها سنگ است باور کن.

پل احساس من از دوریت شکست .

نگاه تو ولی با من سر جنگ است باور کن.

نمیگویم تو را از یاد خواهم برد.

ز تو غافل شدن یک عالمه ننگ است باور کن.

دلم از جنس یک نیلوفر آبی ست.

دل تو نازنین مثل گل سنگ است باور کن.

.

..........................

.

نازنین تن پوش قلب پاره من
بانی تولد دوباره من
نازنین ای راز اون چشمون نازت
فصل تسکین دل آواره من
نازنین ناز تورو هیچکی نداره
عالمی عشق از تو چشمونت می باره
نازنین حتی یه لحظه با تو بودن
واسه حسرت تو دلم جا نمی ذاره
نازنین وجود تو قصه زنده بودنه
لحظه های بودنت رمز نفسهای منه
نازنین تا تو نبودی تو قفس، تنهایی ساختم
تو شدی بال و پر من من رهایی رو شناختم
واسه نفس کشیدن حجم دستهای تو بس بود
لحظه های بی تو بودن رنج تکرار نفس بود
              
نازنین تا تورو دارم همه دنیا زیر پامه
به عشق تو زنده بودن آخرین آرزوهامه
بازی عشق تو با من منو با من آشنا کرد
حرفای پراز امیدت منو از قفس رها کرد
نازنین تن پوش قلب پاره من
بانی تولد دوباره من

....

.................................

.

آسمون ابری شده ستاره خوابه نازنین
لذت یکی شدن با تو سرابه نازنین
دریا تو نگاه تو قشنگ و آبی تر میشه
اما سهم من ازش فقط یه خوابه نازنین
همیشه قسمت من ازت یه خوابه نازنین
همیشه بودن تو برام سرابه نازنین
هرکسی بهونه می خواد واسه زنده بودنش
تو بیا بهونه باش و توی ذهن من نمیر
تو بهونه قشنگ زندگیمی نازنین
یه ترانه موندگاری توی قلبم نازنین
خواستم این ترانه رو پیشکش چشمات بکنم
تو خودت خدای این ترانه هایی نازنین
هیچ بهانه ای نبود واسه دوباره دیدنت
تو بهونه همه بهانه هایی نازنین
هیچ بهانه ای نبود واسه دوباره دیدنت
خوندن ترانه ام آخرین بهانه است نازنین

....................

.................................

.........

نازنین نانوشته  ، ای غزل واژه غمگین

این سکوتو خوشصدا کن با ترانه های رنگین

ای تو از ستاره سرشار ،ای شب آواره دلتنگ

تیر آخرین ترکش،ای ترانه خوشاهنگ

کوچ تو مهتابو خط زد از تو آیینه مرداب

بی تو تعبیری نداره فصل رویایی این خواب

این شکسته رو صدا کن که صدات صدای دریاست

خواستن تو یه دریچه واسه کشف این معماست

توی کندوی نگاهت عسل کدوم بهشته

ای همیشه پا به پا مو ای همیشه نا نوشته

نازنین ناسروده ای دلیل عاشقانه

 با تو می رسم از ترانه به ترانه

خنده تو رمز بودن،رمز رویینه شدن شد

سهم من از تو نگاهت،سهم تو تمام من شد

با تو بی نیازم از گل از چراغ و آب و مرهم

با تو رو خاک بهشتم حتی تو هرم جهنم

اگه گیج و گنگ حرفام پیش چشمای تو لالم

عمریه که بی قرار فتح پاسخ سوالم

....

......................

.

وقتی که بارون میزنه خاطره عشق منه
تنگ غروب آسمون لحظه تلخ رفتنه
چشمای تو بارونیه اشکای من پنهونیه
دستای ما ازهم جدا غم تو دلم مهمونیه
شبای عشق و عاشقی شب به خاطر موندنی
حرف قشنگ اون شبا تو عشق اول منی
گذشته های عشق ما هر روز و شب به یادمه
تو خلوت فاصله ها سکوت تو فریادمه
یادته اون شب دلت شکسته بود و بی پناه
نشسته بودیم من و تو به زیر چتر نور ماه
به یادمه اون شب چشات مثل گل بارون زده
به چشم من زل زد و گفت تو قلبتو به من بده
تو قصه هات پراز غمه روز خوشت خیلی کمه
حتی نباشی نازنین دوست دارم یه عالمه

..

............................

.

نازنینم
آن روز
که نم‌نم باران هم می‌آمد،
اشتباهِ ما
شمارشِ يکی در ميانِ حروفِ دريا بود،
ما برای نوشتنِ اسامیِ دوستانمان
کلمه کم‌آورده بوديم.
نمی‌گويم از هر چه بودنِ حالای ما
آينده هم آسوده خواهد گذشت،
اما لااقل يک حرفی بزن، چيزی بگو!
رازی که باد از شمال بيايد وُ
شنيدن از جنوبِ گريه ببارد.
پس اين همان کمی آرامش بی‌جهت،
کی خواهد رسيد؟!
در حيرتم اينجا
اين بيد سر به راه ... چرا؟
چرا اين همه خسته و خاموش
از شکستنِ سرشاخه‌های بلندِ خود حرفی نمی‌زند!
آيا سکوت
هميشه سرآغازِ تمرينِ ترانه و گفت‌وگوی باران است!؟
پس تو که با فالِ سبز علف آشناتری،
بگو کی باران خواهد آمد؟

.

......................

.

سلام ای نازنین باز نامه دادم
نمیره قصه عشقت ز یادم
گذاشتی عمرتو پای دل من
نشستی پای حرفای دل من
نرنجیدی تو از امروز و فردام
نترسیدی که من این سوی دنیام
منو شرمنده کردی با محبت
که دیدار تو شد اسمش زیارت

.............

.

.

نازنین
بدون تو دنیارو باور ندارم
با تو از رمز طلسم قصه سردر میارم
لحظه سقوط من
دست تو مثل معجزه اس
شب می ترسه از خودش
وقتی میگم:
               دوسـت دارم

.

.......................

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط وحيد در تاریخ 1348/10/11 و 9:59 دقیقه ارسال شده است

خوب بودشکلکشکلکشکلک


کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
سلام به همه شما دوستان عزيز و بينندگان محترم . من سامان هستم و كارشناسي عمران ميخونم. آدما هميشه با ارزش ترين هديه ها رو به بهترين هاشون ميدن اين وبلاگ چيز با ارزشي نيست اما با همه سادگيش و با همه كميش تقديم ميكنم به همه ي ايرانيان عزيز. در ضمن خوشحال ميشم بعد از خوندن نظرات خودتونو هم بگيد كه باعث دلگرمي ما خواهد شد.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 48
  • کل نظرات : 20
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 6
  • آی پی امروز : 7
  • آی پی دیروز : 8
  • بازدید امروز : 9
  • باردید دیروز : 19
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 2
  • بازدید هفته : 102
  • بازدید ماه : 463
  • بازدید سال : 9,526
  • بازدید کلی : 106,533