.
روزی پسر بچه ای در خیابان سکه ای یک سنتی پیدا کرد .
او از پیدا کردن این پول ،آنهم بدون هیچ زحمتی،خیلی ذوق زده شد
این تجربه باعث شد که بقیه روزها هم با چشمهای باز ،
سرش را به سمت پایین بگیرد ( به دنبال گنج ) !!!
ادامه …
روزی پسر بچه ای در خیابان سکه ای یک سنتی پیدا کرد .
او از پیدا کردن این پول ،آنهم بدون هیچ زحمتی،خیلی ذوق زده شد
این تجربه باعث شد که بقیه روزها هم با چشمهای باز ،
سرش را به سمت پایین بگیرد ( به دنبال گنج ) !!!
ادامه …
مراقب قضاوت هایتان باشید
چون ممکن است آنها شما را شرمنده کنند!
در ادامه مطلب
یک برنامهنویس و یک مهندس در یک مسافرت طولانى هوائى کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند. برنامهنویس رو به مهندس کرد و گفت: مایلى با همدیگر بازى کنیم؟ مهندس که میخواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روى خودش کشید. برنامهنویس دوباره گفت: بازى سرگرمکنندهاى است. من از شما یک سوال میپرسم و اگر شما جوابش را نمیدانستید ۵ دلار به من بدهید. بعد شما از من یک سوال میکنید و اگر من جوابش را نمیدانستم من ۵ دلار به شما میدهم.
مهندس مجدداً معذرت خواست و چشمهایش را روى هم گذاشت تا خوابش ببرد. این بار، برنامهنویس پیشنهاد دیگرى داد. گفت: خوب، اگر شما سوال مرا جواب ندادید ۵ دلار بدهید
از هنگامي كه خداوند مشغول خلق زن بود، شش روز مي گذشت.
فرشته اي ظاهر شد و عرض كرد : چرا اين همه وقت صرف اين يكي مي فرماييد؟
خداوند پاسخ داد : دستور كار او را ديده اي ؟
او بايد كاملا” قابل شستشو باشد، اما پلاستيكي نباشد.
بايد دويست قطعه متحرك داشته باشد، كه همگي قابل جايگزيني باشند.
بايد بتواند با خوردن قهوه تلخ بدون شكر و غذاي شب مانده كار كند.
بايد دامني داشته باشد كه همزمان دو بچه را در خودش جا دهد و وقتي از جايش بلند شد ناپديد شود.....................